ماتیکان

متفاوت داستان بخون !

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان پیرمرد بیمار در انتظار پسرش» ثبت شده است

پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.